رمان دختری از ماه p3

💨░𝐘 𝐔 𝐍 𝐀⌗🌪 💨░𝐘 𝐔 𝐍 𝐀⌗🌪 💨░𝐘 𝐔 𝐍 𝐀⌗🌪 · 1400/11/04 17:08 · خواندن 2 دقیقه

ادامه:) 

سیسو:عه..آها...صحیح.. 

هینا:بچها نگاه کنین! علامت روی پیشونیش داره میدرخشه!!! 

*نایتی و سیسو و هینا دور بچه جمع میشن و اونو یه خوبی نگاه میکنن*

روکی(همونطور که هینا پشتیبانش سیسوعه روکی هم پشتیبان نایتی ):هیییی سلاممممممم😀😀😀

هینا، نایتی، سیسو:سکوووووت کنننن

روکی:دور چی جمع شدین؟ به منم جا بدین ببینم! 

*ناگهان روکی صورت گوگولی و کیوت یه بچه رو میبینه که روی پیشونیش علامت ماهه*

روکی:وای... عر... چ گوگول! 

هینا:آره 

*بچه به زبون میاد*

بچه:ماماع! باباع•-•

هینا و نایتی که نزدیک تر از بچه بودن گفتن:هاااا؟ چییییی؟ ماما بابا از کجات اومد؟ ಥ_ಥ

روکی و سیسو:شما را مادر و پدر خودش فرض کرده و فکر میکنه شما پدر و مادرشین 🥲😂😂😂

هینا:من بمیرم و مامان نشم ಥ_ಥ

نایتی:من میرم جهنم با پای خودم خدایا ولی بابا نشم ಠ_ಠ

سیسو:فعلا که باید شما دوتا ازش مراقبت کنین تا ببینیم چی میشه! 

نایتی:ಠ_ಠ

هینا:ಥ_ಥ

سیسو:اسم بچرو چی بزاریم؟ 

هینا:عام...هیوری

نایتی:نه یویو-چان

سیسو و روکی:اصلا هیوری یویو-چان:|

                  8 سال بعد

نایتی:وایسااااا بچهههههع

هیوری:نیمیخامممم 😆😆😆

هینا:مثلاااا گفتی میخام بچه نگه دارممممم اینم از بچه داریتتتتتت

نایتی:هینااا غرررر نزنننننن

هیوری یویو-چان:یاح پیش بسوی محوطه جنگلیییییی!!! 

هینا و نایتی:نهههههههههههه!!! 😐😐😐😰😰😰😰😰

*هیوری وارد جنگل میشود*

هیوری یویو-چان:یاح هیچکس نمیتونه پیدام کنه! 🤪

هینا:خاعک عربستان بر سرت کنن با این بچه داریتتت! 😒

نایتی:الان بجای اینکه غر بزنی یراهی پیدا کن که وارد این جنگل کوچیک بشیم! 

هینا:هرچی باشه بازم اون سرعتش از ما بیشتره یادت که نرفته اون با دوچرخس:|

نایتی:میدونم ایش

          همون لحظه هیوری در جنگل*از زبان هیوری

وای! اینجا چ چ خوشگله! 

باورم نمیشه تاحالا حتی یه عکس هم از این ندیدم! 

اینجا یه جای رویاییه! 

هی وایسا ببینم... 

ادامه دارد....