رمان دختری از ماه p4
ادامه
هیوری:جیییییییییغ اوووون چیهههههههههههه!!!
سودا (الهه آب) :ساکت باش و همراه من بیا!
هیوری:منو نمیخواین بکشین دیگه مگه نه؟ یا اینکه بخورین... من اصلا خوشمزه نیستممم
سودا:عجب پدر و مادرت چه چیزایی یادت دادن که اینطوری حرف میزنی:|
هیوری:اوهو! درباره پدر و مادر من درست حرف بزن اونا...
حرف هیوری تموم نشده بود که نایتی و مینا اومدن سمت هیوری
هینا:هی..دخترم حالت خوبه؟ چرا جیغ زدی؟
نایتی:حالت خوبه دیگه؟
هیوری:من یه یه چیزی دیدم..!
هینا و نایتی باهم:چی؟
هیوری:یه زن خوشگل بود که انگار لباسش از آب تشکیل شده بود...!
هینا:هان؟ یعنی چی؟ بیشتر توضیح بده مامان
هیوری:من دیدم که اون زن قد بلند بود لباسش انگاری از آب تشکیل شده بود و توی دستاش هم یه گلوله کیوت و آب رنگ بود
نایتی:هی هینا! اینیکه هیوری میگه الهه آب نیست؟
هینا:موافقم! ببینم هیوری تو دیدی اون کجا رفت؟
هیوری:نه وقتی رفت چشمام بسته شد و وقتی چشامو باز کردم دیدم نیستت
هینا:عجیبه
نایتی:آره ببین هینا با سیستم ارتباط برقرار کن نقشه شهر رو برامون بفرسته کساییم که توش هستن رو نشون بده
هینا:مگه همچین چیزی موجوده؟ تو گوگل بزنی گوگل ارور چهارصد و چهار میده:|
نایتی:فقط به سیسو بگو نقشه رو پشتیبانی کنه منم با روکی تماس میگیرم
هینا:عام...باش/:
هیوری:مااااااااااامااااااااااانننننن اونجاستتتتتتتت
هینا:ها چی کو؟
هیوری:بیاااااید دنبالممممم
هینا و نایتی پشت سر هیوری راه میوفتن
سودا:خوش اومدین..به سرزمین الهه ها خوش اومدین^^
هیوری:واو.. چ زیباست
هینا:وایسا ببینم! چطوری اومدیم اینجا!
سودا:ما الهه هستیم و هرچی از خدایان بخوایم بهمون میدن حتی میزارن ما به قدرتشون متصل شیم !
نایتی:خو؟ چ ربطی داشت؟
سودا:اگر نکته سنج باشی نکته اینجاست که ما میتونیم شمارو در دو دنیا ببریم و بیاریم
هیوری:هی هی خانم خوشگله من میتونم با این آبه بازی کنم؟
سودا:اسم من سوداست سودا صدام کن
هیوری:خو بش! میتونم بازی کنم؟
سودا به طور کلی عصبی میشه
سودا:نخیر!
هینا میره سمت هیوری و اون رو از کنار حوض بغل میکنه
هینا:شما چرا اینجایین؟ چرا همچین قلعه ای اینجاست؟
سودا:ما داریم در برابر حمله ی ارتش شیطان مقاومت میکنیم !
هینا:ارتش شیطان؟ تاحالا همچین اسمی نشنیده بودم!
سودا:همراه من بیاید به طرف حوض تا تصاویری به شما از ارتش شیطان نشون بدم
رفتن هر چهارتا به سمت حوض
سودا:این ارتش شیطانه! این عکسا تو 100 سال پیش گرفته شدن و عکاسشون هم خودم بودم
نایتی:هاااا؟ یعنی تو چند سالتههههه؟
سودا:192
نایتی:شت...
هینا:یعنی هر صد سال یکبار حمله میکنن؟
سودا:بله! ارتش شیطان خیلی قویه و ما از 100 سال پیش پس از اخرین حمله شیطان نیروهامونو داریم تقویت میکنیم!
هیوری:منم میتونم باشم؟ •-•
هینا و نایتی:نخیر
سودا:بله! درواقع تو میتونی به ما کمک بزرگی کنی
هینا:چی میگی؟ این یه بچست
سودا:در درون همین بچه روحیه جنگ جو و شجاع و لطیفی هست
سودا:این بچه میتونه در طول 2 سال 26 ساله بشه!
هینا : و-واقعا؟
سودا:بله
نایتی:میشه بریم توی قلعه رو ببینیم اینجا سرده
سودا:خیلی خوب بریم!
این داستان ادامه دارد...