رمان دختری از ماه p4

💨░𝐘 𝐔 𝐍 𝐀⌗🌪 💨░𝐘 𝐔 𝐍 𝐀⌗🌪 💨░𝐘 𝐔 𝐍 𝐀⌗🌪 · 1400/11/09 12:00 · خواندن 3 دقیقه

 

ادامه

هیوری:جیییییییییغ اوووون چیهههههههههههه!!! 

سودا (الهه آب) :ساکت باش و همراه من بیا! 

هیوری:منو نمیخواین بکشین دیگه مگه نه؟ یا اینکه بخورین... من اصلا خوشمزه نیستممم

سودا:عجب پدر و مادرت چه چیزایی یادت دادن که اینطوری حرف میزنی:|

هیوری:اوهو! درباره پدر و مادر من درست حرف بزن اونا... 

حرف هیوری تموم نشده بود که نایتی و مینا اومدن سمت هیوری

هینا:هی..دخترم حالت خوبه؟ چرا جیغ زدی؟ 

نایتی:حالت خوبه دیگه؟ 

هیوری:من یه یه چیزی دیدم..! 

هینا و نایتی باهم:چی؟ 

هیوری:یه زن خوشگل بود که انگار لباسش از آب تشکیل شده بود...! 

هینا:هان؟ یعنی چی؟ بیشتر توضیح بده مامان

هیوری:من دیدم که اون زن قد بلند بود لباسش انگاری از آب تشکیل شده بود و توی دستاش هم یه گلوله کیوت و آب رنگ بود

نایتی:هی هینا! اینیکه هیوری میگه الهه آب نیست؟ 

هینا:موافقم! ببینم هیوری تو دیدی اون کجا رفت؟ 

هیوری:نه وقتی رفت چشمام بسته شد و وقتی چشامو باز کردم دیدم نیستت

هینا:عجیبه

نایتی:آره ببین هینا با سیستم ارتباط برقرار کن نقشه شهر رو برامون بفرسته کساییم که توش هستن رو نشون بده

هینا:مگه همچین چیزی موجوده؟ تو گوگل بزنی گوگل ارور چهارصد و چهار میده:|

نایتی:فقط به سیسو بگو نقشه رو پشتیبانی کنه منم با روکی تماس میگیرم

هینا:عام...باش/:

هیوری:مااااااااااامااااااااااانننننن اونجاستتتتتتتت

هینا:ها چی کو؟ 

هیوری:بیاااااید دنبالممممم

هینا و نایتی پشت سر هیوری راه میوفتن

سودا:خوش اومدین..به سرزمین الهه ها خوش اومدین^^

هیوری:واو.. چ زیباست

هینا:وایسا ببینم! چطوری اومدیم اینجا! 

سودا:ما الهه هستیم و هرچی از خدایان بخوایم بهمون میدن حتی میزارن ما به قدرتشون متصل شیم  ! 

نایتی:خو؟ چ ربطی داشت؟ 

سودا:اگر نکته سنج باشی نکته اینجاست که ما میتونیم شمارو در دو دنیا ببریم و بیاریم

هیوری:هی هی خانم خوشگله من میتونم با این آبه بازی کنم؟ 

سودا:اسم من سوداست سودا صدام کن

هیوری:خو بش! میتونم بازی کنم؟ 

سودا به طور کلی عصبی میشه

سودا:نخیر! 

هینا میره سمت هیوری و اون رو از کنار حوض بغل میکنه

هینا:شما چرا اینجایین؟ چرا همچین قلعه ای اینجاست؟ 

سودا:ما داریم در برابر حمله ی ارتش شیطان مقاومت میکنیم ! 

هینا:ارتش شیطان؟ تاحالا همچین اسمی نشنیده بودم! 

سودا:همراه من بیاید به طرف حوض تا تصاویری به شما از ارتش شیطان نشون بدم

رفتن هر چهارتا به سمت حوض

سودا:این ارتش شیطانه! این عکسا تو 100 سال پیش گرفته شدن و عکاسشون هم خودم بودم

نایتی:هاااا؟ یعنی تو چند سالتههههه؟ 

سودا:192

نایتی:شت... 

هینا:یعنی هر صد سال یکبار حمله میکنن؟ 

سودا:بله! ارتش شیطان خیلی قویه و ما از 100 سال پیش پس از اخرین حمله شیطان نیروهامونو داریم تقویت میکنیم! 

هیوری:منم میتونم باشم؟ •-•

هینا و نایتی:نخیر

سودا:بله! درواقع تو میتونی به ما کمک بزرگی کنی

هینا:چی میگی؟ این یه بچست

سودا:در درون همین بچه روحیه جنگ جو و شجاع و لطیفی هست

سودا:این بچه میتونه در طول 2 سال 26 ساله بشه! 

هینا : و-واقعا؟ 

سودا:بله

نایتی:میشه بریم توی قلعه رو ببینیم اینجا سرده

سودا:خیلی خوب بریم! 

این داستان ادامه دارد...