رمان دختری از ماه p2
ادامه:)
نایتی:هینا اینجا یکم شبیه سفینه آدم فضاییا نیستتتت؟
هینا:آ-آره ه-همینطوره!
نایتی:آخرش نفمیدیم این شهاب سنگه یا یه سفینه:|
هینا:هی...نایت...صدایی میاد...
نایتی:نمیشنوم صدارو
*هینا دست نایتی را میگیرد و به سمت صدا حرکت میکند*
هینا:عه! عهههه! عهههههههههه! اینکه یه نوزادهههههههه
نایتی:بملا کر شدم:|آره دارم خودم میبینم این چقدر گوگوله
هینا:آره موش بخورتش•-•
نایتی:گوگول مگولیییی
هینا:خو دیه بسه بیا این بچرو برداریم نیاز به کمک داره! 🙂😐
نایتی:اگه کارمون اشتباه باشه چی؟
هینا:این بچه نوزاده و فکر نکنم یک ماهش باشه، پس باید ازش مراقبت کنیم!
*نایتی با قیافه ای تعجب به همراه کمی ترس گفت:عیم...اگه مشکل ایجاد کنه چی؟
*هینا به حرف نایتی گوش نمیده و به سمت دریچه ی خروجی میرود*
هینا:هوم...نایتی....کجایی؟
نایتی:ایم پشت سرتم
هینا:آها بل بل صحیحه
هینا:هی...نایت...روی پیشونی این بچرو نگاه کن!
نایتی:عا... وای خدای من علامت ماه روی پیشونیشه 🌕
هینا:آره! این خیلی خوشگله
*هینا و نایتی وارد پایگاهشون میشن و بچه رو میذارن تو یکی از اتاقای دست نخورده پایگاه*
سیسو (یکی از قهرمانای شهر که میشه گفت پشتیبان هینا) :سلام بچهااا راستی این بچه کیه؟
هینا:از ماه اومده....!
*سیسو ماتش میبره و میگه:ها؟ از ماه اومده؟ فاز یو؟ :|
هینا:توی سفینه ای بود که این سفینه توی همون شهاب سنگی بود که توی اقیانوس افتاده بود!
این داستان ادامه دارد...