رمان دختری از ماه p2

💨░𝐘 𝐔 𝐍 𝐀⌗🌪 · 10:37 1400/11/03

ادامه:) 

نایتی:هینا اینجا یکم شبیه سفینه آدم فضاییا نیستتتت؟ 

هینا:آ-آره ه-همینطوره! 

نایتی:آخرش نفمیدیم این شهاب سنگه یا یه سفینه:|

هینا:هی...نایت...صدایی میاد... 

نایتی:نمیشنوم صدارو

*هینا دست نایتی را میگیرد و به سمت صدا حرکت میکند*

هینا:عه! عهههه! عهههههههههه! اینکه یه نوزادهههههههه

نایتی:بملا کر شدم:|آره دارم خودم میبینم این چقدر گوگوله

هینا:آره موش بخورتش•-•

نایتی:گوگول مگولیییی

هینا:خو دیه بسه بیا این بچرو برداریم نیاز به کمک داره! 🙂😐

نایتی:اگه کارمون اشتباه باشه چی؟ 

هینا:این بچه نوزاده و فکر نکنم یک ماهش باشه، پس باید ازش مراقبت کنیم! 

*نایتی با قیافه ای تعجب به همراه کمی ترس گفت:عیم...اگه مشکل ایجاد کنه چی؟ 

*هینا به حرف نایتی گوش نمیده و به سمت دریچه ی خروجی میرود*

هینا:هوم...نایتی....کجایی؟ 

نایتی:ایم پشت سرتم

هینا:آها بل بل صحیحه

هینا:هی...نایت...روی پیشونی این بچرو نگاه کن! 

نایتی:عا... وای خدای من علامت ماه روی پیشونیشه 🌕

هینا:آره! این خیلی خوشگله

*هینا و نایتی وارد پایگاهشون میشن و بچه رو میذارن تو یکی از اتاقای دست نخورده پایگاه*

سیسو (یکی از قهرمانای شهر که میشه گفت پشتیبان هینا) :سلام بچهااا راستی این بچه کیه؟ 

هینا:از ماه اومده....! 

*سیسو ماتش میبره و میگه:ها؟ از ماه اومده؟ فاز یو؟ :|

هینا:توی سفینه ای بود که این سفینه توی همون شهاب سنگی بود که توی اقیانوس افتاده بود! 

این داستان ادامه دارد...